هنگامی که دوره های مختلف فکری را نگاه می کنيم، می بينيم که چقدر مهم اند از لحاظ شکل دادن به ايده ها و مفاهيم. مثلاً دوران اخیر که مفهوم تجدد پيدا شد ) دهه هفتاد میلادی). تجدد يعنی اينکه ما بايد نو شويم، و مدل اين نو شدن هم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. ما میبايست از لحاظ صنعت و تکنولوژی، از لحاظ نهاد های اجتماعی، سياسی، علمی و بسياری چيزهای ديگرنو شويم.
معنی نو شدن اين بود که ما برای آنکه "آدم" بشويم بايد شبيه شوروی ها شويم. این نظریه جنبش ناسيوناليستی و چپی بود که عبارت از احزاب خلق و پرچم بود. نظر به آن بود که دنيای امپرياليسم و کلونياليسم که مسئول همه بدبختی ها و بيچارگی های ماست و اسلام و بنیادگرایی دینی همدست با امپریالیسم خون ملت ها را میمکد، اتحاد جماهير شوروی و سوسياليسم، به عنوان راه نجات همه ملت های عقب مانده و بدبخت و کشورهای جهان سومی مجسم میگردد.
در دوران کودتای 7 ثور آمريکا و غرب به عنوان مظهر امپرياليسم سخت منفور روشنفکران میشوند. در این دوران است که جنبش های ميانه، قطب مخالف این جریان به افراطی گری کشيده می شوند و همینجاست که جنبش های مذهبی راديکال پيدا می شوند. رادیکالیزم مذهبی و روشنفکری میانه لزومأ با قطب مخالف ایدولوژیک که امریکا و غرب میباشد هم اهنگ و همنظر نبودند. اما در آن زمان متحدین مهم بود؛ و این دو دست با هم کردند تا سوسیالیزم و مدرنیته نوع جهان سوم را از بین ببرن.
بعد از فروپاشی سوسیالیزم افراطی گرایی دینی بجان غرب افتاد و غرب را گناهکار و مسوول بدبختی های خویش میشمردند و این زمانی است که دهشت افگنی فرا مدرنی پرورش میابد.
بعد از 9 سپتمبر بخشی از روشنفکری و مذهب گرایی نزدیک به غرب و امریکا می شود و بازگشت به خود و اصالت بومی و به اين ترتيب می خواهد که آسيب شناسی فرهنگی - تاريخی ما را توضيح بدهد. و غرب هم از این روش حمایت مینماید. امروز افغانستان دو مرتبه برگشته است به طرف مفهوم مدرنيته. يعنی تمامی آن زبان راديکال ضد غرب و ضد غرب زدگی و ضد امپرياليستی جای خودش را داده به مسائل جامعه سنتی و جامعه مدرن. اينکه تقصير از بيرون نيست و، خلاصه، "کرم از خود درخت است" و "از ماست که بر ماست" و از اين جور چيزها. چون جو تاريخی عوض شده، دستگاه مفهومی هم عوض می شود. به هر حال، ما اهسته اهسته آموخته ايم که مشکلات خودمان را در خودمان ببينيم. يک نوع "رفلکسيون" يا انديشه بازتابشی در ما پيدا شده که می تواند برگردد و به خودش نگاه کند. پيش از اين ما هيچ وقت به خودمان برای يافتن عيبمان نگاه نمی کرديم و هميشه دنبال گناهکار و مقصر در بيرون می گشتيم.
حرکت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در افغانستان در سه و نیم سال اخیر يکباره زيگ زاگ غريبی خورد و تصوری که ما (خصوصأ ورشنفکران ما) از مسایل اجتماعی داشت، ناگهان جهت خود را عوض کرد و به جهتی رفت که هيچ کس انتظارش را نداشت. امروزه با آمدن نوع آمريکايی جهانگيری تکنولوژی، پراگماتيسم و گريز از انتلکتواليسم بر جهان حاکم شده است. در نتيجه، بخش عمده روشنفکران می روند در بدنه بوروکراسی ها و تکنوکراسیها جذب میشوند و کاری را که به آنها تکليف می شود انجام می دهند. ديگر نه آن نوع قدرت رهبری اجتماعی و نفوذ اجتماعی – سياسی را دارند نه سودای تغيير انقلابی جهان را. يعنی، مقام عقل کل را دست داده اند.
عمده ترین دلیل آن خل جنگسالاران از قدرت سیاسی است، اما با راندن جنگسالاران از قدرت سیاسی حادثه دیفوژن رخ میدهد ایشان جای روشنفکران را در اجتماع اشغال مینمایند و کاری را که روشنفکران باید کنند که رهبری فرهنگی و سیاسی است بدست جنگ سالاران قرار میگیرد.
در جامعه افغانی از طيف راست سنتی خيلی محافظه کار مذهبی تا طيفی که خودش را روشنفکری دينی می داند، همه در ايمان دينی يا به جای آوردن آداب شرعی مشترک اند، اما حتی در همان حوزه مسائل ايمانی هم اختلافات فراوان هم دارند. خيلی از روشنفکران دينی به ديدگاههای تازهای از طرح مسائل در باب رابطه دين و دولت و جامعه رسيده اند که با ديدگاه روشنفکران لائيک فرق اساسی ندارد. آنها هم به آزادی، به دمکراسی، به پارلمانتاريسم، به عقلانيت و انديشه انتقادی رسيده اند. اينها از ديد محافظه کاران سنتی از حوزه دين خارج شده اند. ولی اينها خودشان را دينی می دانند و مهم اين است که خودشان، خودشان را چه گونه تعريف می کنند، يعنی خودآگاهیشان و کردارشان چه گونه است. ما نمی توانيم تعريف خودمان را به آنها بدهيم.
معنی نو شدن اين بود که ما برای آنکه "آدم" بشويم بايد شبيه شوروی ها شويم. این نظریه جنبش ناسيوناليستی و چپی بود که عبارت از احزاب خلق و پرچم بود. نظر به آن بود که دنيای امپرياليسم و کلونياليسم که مسئول همه بدبختی ها و بيچارگی های ماست و اسلام و بنیادگرایی دینی همدست با امپریالیسم خون ملت ها را میمکد، اتحاد جماهير شوروی و سوسياليسم، به عنوان راه نجات همه ملت های عقب مانده و بدبخت و کشورهای جهان سومی مجسم میگردد.
در دوران کودتای 7 ثور آمريکا و غرب به عنوان مظهر امپرياليسم سخت منفور روشنفکران میشوند. در این دوران است که جنبش های ميانه، قطب مخالف این جریان به افراطی گری کشيده می شوند و همینجاست که جنبش های مذهبی راديکال پيدا می شوند. رادیکالیزم مذهبی و روشنفکری میانه لزومأ با قطب مخالف ایدولوژیک که امریکا و غرب میباشد هم اهنگ و همنظر نبودند. اما در آن زمان متحدین مهم بود؛ و این دو دست با هم کردند تا سوسیالیزم و مدرنیته نوع جهان سوم را از بین ببرن.
بعد از فروپاشی سوسیالیزم افراطی گرایی دینی بجان غرب افتاد و غرب را گناهکار و مسوول بدبختی های خویش میشمردند و این زمانی است که دهشت افگنی فرا مدرنی پرورش میابد.
بعد از 9 سپتمبر بخشی از روشنفکری و مذهب گرایی نزدیک به غرب و امریکا می شود و بازگشت به خود و اصالت بومی و به اين ترتيب می خواهد که آسيب شناسی فرهنگی - تاريخی ما را توضيح بدهد. و غرب هم از این روش حمایت مینماید. امروز افغانستان دو مرتبه برگشته است به طرف مفهوم مدرنيته. يعنی تمامی آن زبان راديکال ضد غرب و ضد غرب زدگی و ضد امپرياليستی جای خودش را داده به مسائل جامعه سنتی و جامعه مدرن. اينکه تقصير از بيرون نيست و، خلاصه، "کرم از خود درخت است" و "از ماست که بر ماست" و از اين جور چيزها. چون جو تاريخی عوض شده، دستگاه مفهومی هم عوض می شود. به هر حال، ما اهسته اهسته آموخته ايم که مشکلات خودمان را در خودمان ببينيم. يک نوع "رفلکسيون" يا انديشه بازتابشی در ما پيدا شده که می تواند برگردد و به خودش نگاه کند. پيش از اين ما هيچ وقت به خودمان برای يافتن عيبمان نگاه نمی کرديم و هميشه دنبال گناهکار و مقصر در بيرون می گشتيم.
حرکت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در افغانستان در سه و نیم سال اخیر يکباره زيگ زاگ غريبی خورد و تصوری که ما (خصوصأ ورشنفکران ما) از مسایل اجتماعی داشت، ناگهان جهت خود را عوض کرد و به جهتی رفت که هيچ کس انتظارش را نداشت. امروزه با آمدن نوع آمريکايی جهانگيری تکنولوژی، پراگماتيسم و گريز از انتلکتواليسم بر جهان حاکم شده است. در نتيجه، بخش عمده روشنفکران می روند در بدنه بوروکراسی ها و تکنوکراسیها جذب میشوند و کاری را که به آنها تکليف می شود انجام می دهند. ديگر نه آن نوع قدرت رهبری اجتماعی و نفوذ اجتماعی – سياسی را دارند نه سودای تغيير انقلابی جهان را. يعنی، مقام عقل کل را دست داده اند.
عمده ترین دلیل آن خل جنگسالاران از قدرت سیاسی است، اما با راندن جنگسالاران از قدرت سیاسی حادثه دیفوژن رخ میدهد ایشان جای روشنفکران را در اجتماع اشغال مینمایند و کاری را که روشنفکران باید کنند که رهبری فرهنگی و سیاسی است بدست جنگ سالاران قرار میگیرد.
در جامعه افغانی از طيف راست سنتی خيلی محافظه کار مذهبی تا طيفی که خودش را روشنفکری دينی می داند، همه در ايمان دينی يا به جای آوردن آداب شرعی مشترک اند، اما حتی در همان حوزه مسائل ايمانی هم اختلافات فراوان هم دارند. خيلی از روشنفکران دينی به ديدگاههای تازهای از طرح مسائل در باب رابطه دين و دولت و جامعه رسيده اند که با ديدگاه روشنفکران لائيک فرق اساسی ندارد. آنها هم به آزادی، به دمکراسی، به پارلمانتاريسم، به عقلانيت و انديشه انتقادی رسيده اند. اينها از ديد محافظه کاران سنتی از حوزه دين خارج شده اند. ولی اينها خودشان را دينی می دانند و مهم اين است که خودشان، خودشان را چه گونه تعريف می کنند، يعنی خودآگاهیشان و کردارشان چه گونه است. ما نمی توانيم تعريف خودمان را به آنها بدهيم.